ساعت ۱۰صبح با بهار زدیم بیرون، رفتیم مثلاً مغازه گردی و یه سر طلا فروشی

دو جفت گوشواره انتخاب کردم که چند روز دیگه بریم بخریم واسه من و بهار ، بالاخره بعد از سالها بی گوشواره فکر کنم می‌خوام گوشواره دار شم ،حالا کو تا خرید.

بعدش هم رفتم یه پارچه ملحفه گرفتم واسه تشک بهار، بعد از ماهها بالاخره تصمیم گرفتم این کار رو انجام بدم، تشک دیگه داشت می پوسید ولی بی ملحفه.

ولی فیلم دیدم

بیهوده گذراندم

تنبلی کردم

نماز هم نخوندم

البته حالا میرم نماز مغرب و عشا رو میخونم.


باید رو نماز خوندنم کار کنم

نمازام نباید قضا بشه


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها