روایت های ساده ی یک زندگی



خدایا جز تو هیچ کسی نمیتونه همه چی رو درست کنه

ما مثل غرق شدگانی هستیم که وسط امواج برای زنده مانده مدام دست و پا می‌زنیم.

خدایا من جز تو هیچ کسی را ندارم

دستم به هیچ جایی بند نیست

همه چی از هم پاشیده

چیزی نداریم ، نه آبرو نه خانواده ، نه دلبستگی ای

هیچ هیچ شده ایم

همه ی کُرک و پرمون ریخته

خدایا خودت به دادمون برس.

 

 


زندگی من دقیقا الان روی یک ویرانه قرار دارد

شاید هم ویران شده

نه احترامی

نه عشقی

نه ذوقی

نه زندگی ای

استرس پرِ وجودمه

به مشاور زنگ میزنم

کتاب میخونم

هزار فکر میکنم

بالا میکنم ، پایین میکنم

ولی انگار هیچی درست نمیشه .

از اینکه ببینی همسرت داغونه، زندگیت پر از تنش و دعوا،سرد و بی روح و نتونی هیچی رو جمع کنی و بدترش هم میکنی، با خودم میگم کاش هیچ کدوم از این اتفاقات نبود

کاش میشد با آرامش و خیال آسوده با عشق ، محبت یه جمع خانوادگی داشتیم

کاش زندگیمون خوب میشد ،حالِ دلمون خوب میشد.

 

 


اولین قدم این هست که حس نیاز تغییر وجود داشته باشه.

اینکه از شرایط فعلیت راضی نباشی، ببینی ایستا و راکدی

و شوق رفتن داشته باشی 

شوق ساختن زندگی دوباره

شوق ساختن خودت ، حالت ، روحت

فعلا پر از شوقم

خدایا کمکم کن ، قدم در راهی گذاشته ام که میخواهم پایانش تو باشی.

با اینکه خیلی سخته تغییر زندگی و مسیر گذشته ، ولی برای ساختن باید تغییر داد.

اینجا شور زندگی دوباره به پا میشود.

بار دیگر زندگی ای که دوست خواهم داشت.

اینجا خلوت کده ی خانمی هست که بعد از ۳۰سال زندگی و رسیدن به نقطه صفر

دوباره میخواهد زندگی را شروع کند .

می‌خوام حرکت کنم و حرکت هام رو می‌نویسم که ببینم از کجا به کجا خواهم رفت.

خدایا میدانم دستم را گرفته ای ، رهایم نکن.


آلبرت هوبارد می گوید:

انضباط نفس یعنی توانایی مجبور کردن خودتان به انجام دادن کاری که باید انجام دهیددر زمانی که باید انجامش دهید چه حسش را داشته باشید چه نه.

برای همه ی روزهای هفته برنامه نوشتم ، ولی اونقدر بی خود و راحت زندگی کردم که الان حس خوبی ندارم که روزام برنامه دارد.

این یعنی عادت کردم به ولنگاری

ولی من به زور هم که شده برنامه رو اجرا میکنم

زندگی من باید تغییر کند.


دقیقا حالم شبیه آدمهایست که تصادف سختی کرده باشند و کل استخون های بدنشون شکسته باشه

حالم شبیه شونه ، که زمینگیر شدن و دست میگیرن به در و دیوار بلند میشن.

برنامه نوشتم برای رومه ، ولی هیچ حس و امیدی نیست برای اجرا

ولی می‌خوام به زور هم که شده روزهامو با برنامه پیش ببرم.

 


دیگه از این طرز زندگی کردن خسته شدم

از زندگی پر از گناه خسته شدم

از نماز نخواندن ، از بیهوده بودن خسته شدم

از تنبلی ،بی حوصلگی

خواب ، گناه ، گناه خسته شدم

از موبایل ،تی وی ، تلگرام ،واتساپ ، بازی خسته شدم

چکار کنم که بتونم درست زندگی کنم؟

 


دل روشنی دارم ای عشق

صدایم کن از هر کجا میتوانی

صدا کن مرا از صدفهای سرشار باران

صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن

صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو

بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازیست

بگو با کدامین نفس میتوان تا کبوتر سفر کرد

بگو با کدامین افق میتوان تا شقایق خطر کرد

*

مرا میشناسی تو ای عشق

من از آشنایان احساس آبم

و همسایه ام مهربانیست

و طوفان یک گل، مرا زیرو رو کرد

پرم از عبورپرستو

صدای صنوبر ، سلام سپیدار

پرم از شکیب و شکوه درختان

و در من طپش های قلب علف ریشه دارد

دل من گره گیر چشم نجیب گیاهست

صدای نفسهای سبزینه رامیشناسم

و نجوای شبنم،

مرا میبرد تا افقهای باز بشارت .

 

 


خب از نمازهام بگم که خوندم، ولی تمرکز نداشتم و می‌فهمیدم که حواسم به نماز نیست.

ناهار درست کردم و سه نفری  فیلم دیدیم و غذا خوردیم، و صحبت کردیم و خندیدیم . چه لحظه های دوست داشتنی بود .خدایا از ما نگیر این لحظه های زیبا رو

نسبت به افرادی حس بد یا شاید کینه دارم و اصلا دوست ندارم ببینمشون و این حس اذیتم می‌کنه. وخودشون مسبب این حس شدن ، ولی چقدر خوب شد ازشون جدا شدیم همون بهتر که تو زندگیم نیستن. 

خب امروز با خودم قرار گذاشته بودم که یه کلیپ مشاوره ، سخنرانی و (هر چیزی که باهاش بهش فکر کرد و منو تغییر داد)گوش بدم ، که یه جمله ای شنیدم و دیدم مصداق کامل ماست :

یکی از عوامل شکست انسان ها اینه که از موفقیت ها زیادی شاد بشن.

ما هم خیلی از موفقیت هامون شاد بودیم ، مغرور شده بودیم ولی یکدفعه چنان شکست های پی در پی بهمون وارد شد که یه جا میخکوب شدیم.

ولی حالا دیگه موفقیت ها خیلی برام تفاوت نمیکنه. چقدر واسم جالبه از کجا به کجا رسیدم.


 از خانه و کاشانه بگم :

من فهمیدم (خسته نباشم)آقایون از خونه آشفته و سینک پر از ظرف اعصابشون خورد میشه. دست خودشون نیست سیستم مغزشون جوریه که از شلوغی و بی نظمی فراری

حالا من با خودم قرار گذاشتم بعد از هر وعده ی غذا بلافاصله ظرفها رو بشورم و قبل از خواب در حد ۵دقیقه خونه رو مرتب کنم، مرتب ظاهری

البته فعلا قرار گذاشتم ببینم کی اجرا میشه angry

فعلا خبرهای ۲۳به پایان رسید تا سلامی دیگر بدرود.

 


ساعت ۱۰صبح با بهار زدیم بیرون، رفتیم مثلاً مغازه گردی و یه سر طلا فروشی

دو جفت گوشواره انتخاب کردم که چند روز دیگه بریم بخریم واسه من و بهار ، بالاخره بعد از سالها بی گوشواره فکر کنم می‌خوام گوشواره دار شم ،حالا کو تا خرید.

بعدش هم رفتم یه پارچه ملحفه گرفتم واسه تشک بهار، بعد از ماهها بالاخره تصمیم گرفتم این کار رو انجام بدم، تشک دیگه داشت می پوسید ولی بی ملحفه.

ولی فیلم دیدم

بیهوده گذراندم

تنبلی کردم

نماز هم نخوندم

البته حالا میرم نماز مغرب و عشا رو میخونم.


باید رو نماز خوندنم کار کنم

نمازام نباید قضا بشه


تصمیم گرفتم از فردا نماز رو شروع کنم ، هر چند من اینقدر پرونده سیاهی دارم که نمی‌دونم اصن نماز بخونم یانه؟ ولی فکر میکنم نماز یه دستگیر خیلی قوی و مطمئنی هست.

یه تغییر دیگه هم اینکه ، کار انجام بدم ، کار خونه ، هنری ، یا کتاب بخونم و.

یا با بهار برم بیرون . بیرون خیلی خوبه روحیه آدمو عوض می‌کنه ، انرژی میده.


ولی بالاخره امروز بعد از روزهای طولانی به صورتم رسیدم

از خودم خجالت کشیدم که اینقدر نسبت به صورتم بی خیالم. چهرم غلط اندازه ،فکر میکنن مجردم .


اوووٓه چقدر کار و برنامه هست ولی کی حال داره این همه راهو بره ؟؟

خدایا توان بده


سلام سلام سلام

چه خبرا؟

خوبین؟

آقا من میترسم؟

دو روزه هی پیامک میاد برامون ،برای پیشگیری از ابتلا به ویروس کرونا چه کار کنید چه نکنید.

نکنه اومده ایران لو نمیدن؟

امروز می‌خواستیم بریم خونه یه آشنا ،زنگش زدم خبر بدم که میخواییم بیاییم خونتون

در حین احوالپرسی گفت :آره بچه ها سرماخوردن، حسابی مریضن

هیچی دیگه ، منم گفتم زنگ زدم حالتونو بپرسم همین

به سینا میگم :تا اطلاع ثانویه رفتن به خونه ی فلانی قدغن

surprise

 


وای بر دهانی که بی موقع باز شود.

هر چی میگذره خوب میفهمم یه آدم مریضی هستم ، یه آدم که تعادل نداره

جایی که باید آروم باشم ، عصبانی ام

جایی که باید حفظ حرمت کنم ، بی احترامی میکنم

امروز خیلی بد با سینا رفتار کردم ، هر چند کمی مقصر بود ولی من .

مثل این باشه که یه سفره رو به بهترین شکل و ظروف شیشه ای خاص بچینید واسه میهمون

و موقع نشستن میهمان ها بر سر سفره ، سفره رو بکشی و همه چی خراب بشه

و نشه درستش کرد

دقیقا کاری که امروز کردم

وای چقدر شرمنده ام

چرا این قدر اخلاقم عوض شده ، چرا این قدر بی پروا شده ام؟

خودم رو چه تنبیهی کنم ؟

کاش کمی صبر و آرامش داشتم.

 


این چند روزه +فردا کارمون شده دکتر رفتن ، البته کار هر ماه همینه.

از هر بیماری یه دونه اش رو مادر شوهر داره ، از قند بالا ، چشم درد ، عفونت ریه ، سرماخوردگی ۱۲ماه و بخدا راست میگم.

دلم براش میسوزه چقدر مریضی داره.

و اینکه هر ماه هی باید چند روز ما ببریمش دکتر اشکال نداره ولی، از اینکه خیلی خرجش بالاست گاهی وقتا اعصابم خورد میشه.

در این دو روز حدود ۴۰۰تومان خرج دکتر شده با بیمه 

از دندون درد دارم میمیرم ،باید چقدر پول بزاریم کنارتا بشه یه دندون درست کرد ، این ماه میخواستم درست کنم دوتا دندونام رو،ولی پول خرج مادر شوهر شد اگه سینا این کارا رو نکنه کی باید انجام بده؟

البته هر چند ۳تا پسر دیگه هم داره ولی نمی‌دونم چرا هر وقت میخواد بره دکتر اول به ما زنگ میزنه.

زن خوبیه ، دلم براش میسوزه.ولی حداقل کاش پول دکترش رو می‌داشت.

نمیدونم واقعا ، یارانه و معیشتی رو سینا جدا نکرد گفت باشه واسه خانوادم

از این ور خودمون اینطور

خرجهای زیاد دکتری مادر شوهر

نمیدونم ، دیگه چاره ای نیست. خدایا خودت کمکمون کن. 

میگذره ، همه چی میگذره

 


شب‌هایی که سینا شیفت داره ، و بهار هم خسته است و زود می‌خوابه ، شب‌های دوست داشتنی من هست.

سکوت دلچسب شب همراه با یه لیوان چای 

وای من و این همه خوشبختی


چند وقت پیش یکی از دوستای برادر بزرگه، قصد ازدواج نمودن و خواستن که دختر باحیا و خوبی بهشون معرفی بشه.

برادر هم دختر عمو رو معرفی می‌کنه

چند وقت میگذره ،حالا خانواده طرف بر میگردن میگن :سن دختر بالاست

آخه ۲۸سال سن بالایی هست اونم الان؟

بعدش مگه همون اول نگفتیم که ۲۸سالشه؟

آخه چرا شما صبوری ،خوبی ، خانمی و دختر رو نمی‌بینید سن رو میبینید؟


خانه و کاشانه:

آخر شب به اندازه ۵دقیقه وقت میذارم و خونه رو مرتب میکنم ، یه مرتب ظاهری

ظرفها رو می‌شورم ، سینک رو تمیز میکنم و آشغالای سبد سینک رو بیرون میذارم(شبا بو نگیرن)

صبح که بیدار میشم و چشمام یه خونه مرتب و یه آشپزخونه تمیز میبینن کیف میکنم.

 


خلقِ عشق مسئله‌ای نیست، حفظِ عشق مسئله است.
عاشق شدن مهم نیست، عاشق ماندن مهم است. 
سست‌عهدی‌های عشاق باعث شده که بسیاری از داستان‌های عاشقانه مبتذل، در جایی تمام شود که عاشق به معشوق می‌رسد؛ حال آنکه مهم، از این لحظه به بعد است.
مهم، پنجاه سالِ بعد است:
دوام عشق. دوام زیبایی و شکوه عشق.

 


امروز فیلم دوران عاشقی با بازی خانم لیلا حاتمی رو دیدم

در تمام مدت فیلم، لیلا حاتمی رو کامل درک میکردم.

ولی چقدر صبوری و آرامش لیلا حاتمی مثال زدنی بود

کاش خیلی زودتر این فیلم رو می‌دیدم ، شاید می‌تونستم این گونه برخورد کنم.

ولی تجربه ی تلخ و دردناکی ست.


خب بگذریم ، زندگی همینه پر از فراز و نشیب 

پر از سختی و آسونی، پر از جا خوردن ها ، پر از دل بریدن ها ، پر از هر چیزی که فکرشم نمیکنیم

فقط همیشه باید آماده ی مقابله بود.


بالاخره بعد از سالها رفتیم گوشواره خریدیم

وقتی داشتیم انتخاب میکردیم ، یه زوج جوان اومدن و میخواستن طلاهاشونو بفروشن، حدود ۳۰میلیون

مرد داشت می‌گفت :یه پراید خریدم چک دارم باید امروز پول رو جور کنم

ما بعضی آدمها چقدر گناه داریم ، واسه اینکه یه ماشین این مدلی بخریم باید از همه چیمون بزنیم ، حتی ازطلاهایی که دوست داریم .

چرا نباید اندازه ی یه پراید دست دوم خریدن، پول داشته باشیم؟

یاد ۵سال پیش افتادم ، واسه رهن یه خونه همه طلاهامو فروختم ، رهن یه خونه ۸میلیونی

رهن خونه ها زیاد شد

طلا گرون شد 

و ما همچنان اجاره نشین

و یه حقوق کارگری بخور و نمیر

 

 


 

سفر، بهانه ی خوبی برای رفتن نیست

نخواه اشک نریزم دلم که آهن نیست!

نگو بزرگ شدم گریه کار کوچک هاست

زنی که اشک نریزد قبول کن زن نیست

خبر رسیده که جای تو راحت است آنجا

قرار نیست خبرها همیشه.اصلن نیست

شب است و بی تو در این کوچه های بارانی

و پلک پنجره ای در تب پریدن نیست

حسود نیستم اما خودت ببین حتی

چراغ خانه ی مهتاب بی تو روشن نیست

(مرا ببخش اگر گریه می کنم وقتی

نوشته ای که غزل جای گریه کردن نیست)

***

زنی که فال مرا می گرفت امشب گفت :

پرنده فکر عبور است فکر ماندن . . .

 

(مژگان عباسلو)

 

 


این چند روز فقط دندون درد وحشتناک داشتم

این قدر عفونت دندون زیاد بود که دکتر نتونست عصب کشیش کنه و قراره درد که آروم شد برم ادامه درمان.

هر چی منتظر موندم سینا ببرم دکتر ، دیدم یا سرکاره ، یا وقت نداره  یاحال نداره ، یا دنبال دکتری مادرشه یا حالا گیلان

خودم رفتم دنبال کار خودم

به این نتیجه رسیدم: اگه آدم خودش به فکر خودش نباشه ، هیچ کسی تو این دنیا از آدم ها به فکرش نیست.

تصمیم گرفتم خودم محکم به فکر خودم باشه از همه لحاظ

دارم برای ادامه زندگی یه تصمیماتی میگیرم.

 

 


فردا سینا بر میگرده خونه ، چقد خوبه که هست و من و بهار سینا رو داریم.

تو این چند روز خونه رفت رو هوا ، بریز و بپاش حسابی 

فردا صبح باید دست به کار شم و قبل رسیدن سینا خونه رو کن فی کنم.

ناهار چی درست کنم؟

آها یه قرمه سبزی جاافتاده


زن ها به جنگ نمی‌روند
فقط موقع خداحافظی
با نگاه شان به مردها می‌گویند
زنده بمانید و برگردید
خانه ای برای آرام گرفتن
قلبی برای دوست داشتن
و امیدی برای بزرگ شدن
در انتظار شماست
و همۀ مردها برای برگشتن به خانه است
که می‌جنگند
حالا یا با خستگی هایشان 
یا با دشمن! 


فیلم به همین سادگی رو دیدم ، ولی نتونستم ارتباط خوبی باهاش برقرار کنم ،  شبیه زندگی ای که من ریتمش رو دوست ندارم. زندگی خانم های خانه داری که زندگیشان پر از تنهایی ، غصه ، پوچی ، افسردگی و روزمرگی هست.

البته موافق این نیستم که فقط خانم های خانه دار اینگونه هستن.

ولی خانم های خانه دار بیشتر گرفتار این زندگی هستن اونم بخاطر اینکه ارتباطشون رو با بیرون خیلی کم میکنن. با جامعه ، با جریان زندگی در بیرون که اتفاقا حال و هوای آدم رو تغییر میده پیوند برقرار نمیکنن.

هر چند همه ما آدم ها افتادیم دنبال خوشبختی ، در حالی که خوشبختی یه رویای محضه و وجود ندارد . خوشبختی در زمان حال هست.

من فکر میکنم میشد فیلم رو خییبلی بهتر از این هم ساخت ، روزهای یه زن خانه دار رو نشون میداد که پر از نشاط و سرزندگی و شوق و شور زندگی می‌بود.

خانمی که ارتباط خیلی خوبی با بچه هاش داشته باشه ، و هر چند پدر نباشه ولی مادر و بچه ها با هم لحظه های نابی رو رقم بزنند.

خانمی که به خودش و خواسته هاش اهمیت میده ، می‌ره کلاس های متفاوت ،کلاس زبان ، کلاس طراحی یا نقاشی ، کلاس ورزش ، خیاطی ، آشپزی ، خودآرایی و.

خانمی که لم میده رو مبل و کتاب میخونه و لذت میبره ، فیلم میببنه.

و خیلی از کارهای زیادی که وجود داره و اگه یه خانم واقعا شخصیت(شخصیت غیر وابستگی زیاد به همسر و.) و فکر خوبی داشته باشه می‌تونه نهایت لذت را از زندگی ببره.

خانم خانه داری که مجبور نیست از صبح تا شب به خاطر حقوقی کار کنه و خیلی از لذت های زندگیشو از دست بده .

این فیلم میتونست خییبلی بهتر از اینا حرف برای گفتن می‌داشت : زندگی یک خانم خانه دار که قابل وصف نباشه.

نه اینکه پر از افسردگی و پوچی و روزمرگی باشه.

 

 


نماز ظهر رو که خوندم ، سر سجاده دعا کردم گریه کردم ، که خدا خودش به خوبی از این مراحل سخت ،من و سینا رو عبور بده. به من صبر و ظرفیت بده که بتونم با تحمل کردن بزرگ بشم. به سینا کمک کنه که از این راههای پر خطر برگرده.

بعدش زنگ زدم دفتر مشاوره ، موضوع رو مطرح کردم چون یه راهکار خوب میخواستم راهکار عاقلانه، نه جنگ و دعوا و.

راهنماییم کردن که به روی خودم نیارم، عادی رفتار کنم و فرمودن چرا اینقدر همسر و کارهاش برات مهمه که دچار شکست بشی ؟ تو یه آدمی ، همسرت آدمه و گناه هر کسی پای خودش نوشته میشه تو موظفی وظیفه ی خودت رو انجام بدی و.

بعدش نشستم فکر کردم ، دیدم واقعا چرا حال و احوال خودمو اینقدر گره زدم به سینا ؟چرا این همه وابسته ام ؟ اون کار خلاف می‌کنه من چرا باید گریه کنم؟

و

خب مث یه خانم خوب بلند شدم برای جلوگیری از هر فکر مزاحمی به کار کردن ، خونه رو مثل دسته گل کردم ، از اون وقتایی که آدم دوست داره میهمون  بیاد واسش و غذا درست کردم.

سینا که اومد خیلی عادی ولی کمی ناراحتی چاشنی رفتارم بود ، برخورد کردم. باورش نشد غذا درست کردم ، تو این مواقع انتظار داشت ناراحت ،بی حوصله و گریون باشم.

و با یه خونه مرتب و قشنگ مواجه شد.

همه چی عادی پیش رفت.

دیگه برام مهم نیست ارتباط داره با خانمی یا نه.

من مامور به وظیفه ام ، نه مامور کارهای خوب و بد سینا

من روحمو  پرورش میدم ، بزرگ میکنم.ولی فقط اگه تو بخواهی خدای بزرگ من

 

 


این قدر استرس دارم ، نگرانم ، ناامیدم .انگار به ته خط رسیدم. نه کرونا نگرفتم.

متوجه شدم سینا با یه خانم در ارتباطه

انگار دنیا رو سرم هوار شده

هنوز زخم قبلی خوب نشده ، یه زخم دیگه

زندگیمون داشت جوونه میزد دوباره

آخه چرا این کارا رو میکنید؟ امید و زندگی زن خونه رو از بین میبرید؟

دیگه حتی تو تصورم هم نمی گنجه که مردا وفادار باشم ، نمیگنجه که مردی پای زنش بایسته

باور نمیکنم مردا زن را به خاطر خودشان دوست داشته باشم ، و.

این همه سال واسه زندگی وقت بزار ، واسه بچه ، خونه ، همسر واقعا تهش چیه؟

دارم فکر میکنم اگه بیشتر وقتا رو بیرون از خونه باشی ، و زیاد در قید زندگی و همسر نباشی ، راحت با این مسائل خیانت کنار می‌آییم.

ولی وقتی خونه و زندگی برات اول ، نمی‌دونم چطور میشه باهاش کنار اومد.

خیلی داغونم ، نمی‌دونم چطور بلند شم ، ضربه ی سنگینیه.

دعا کنید برای دلم.

 


آقای مشاور فرمودند: علت اینکه همسرشما بیرون از خونه با نامحرم ارتباط برقرار می‌کنه یا سعی می‌کنه ارتباط برقرار کنه ، خود شمایید.

شما کم میزارید که این اتفاق میفته.

فرمودن اگه شما خونه ناهار سیر بخورید برید بیرون ، میرین رستوران دوباره ناهار بخورین؟ نه چون سیر هستید میل به غذا ندارید.

همسر شما هم اگه تو خونه نیازهاش برآورده بشه مطمئنا در بیرون از خونه دنبال برطرف کردن نیازهاش نمیره.

خب من کاملا موافق بودم با این سخنشون ولی به شرطها و شروطها:

قبل از همه ی اتفاق ها من نهایت سعی خودمو میکردم که یه زن ایده آل باشم برای همسرم

مهربون ، شاد ، به ظاهرش برسه ، خوب باشه ، و.به قطعیت نمره ۲۰ به خودم نمی‌دم ولی نمره ام بالای ۱۶و ۱۷هم میشد.

ولی وقتی سعی کردن با خانمی ارتباط برقرار کنند دلیلش چی میتونست باشه؟

سوالی که بارها پرسیدم و بی جواب ماند ؟من کجا کم گذاشتم؟چی باعث شد که به خانمی دیگه ابراز احساسات کنی؟

یه سوال بی جواب

همین باعث شد که کم کم از کارهام کم کنم

آرایش نکنم

لباس متنوع نپوشم

بی خیال باشم

رو جملات  محبتی و شور انگیز خط بکشم

حتی سینا خیلی برام مهم نباشه

زندگی همش یه نواخت و کسل کننده باشه

و خیلی سرسری به همه چی نگاه کنم

بی احترامی کنم و.

ولی حالا بعد دو سال دوباره سینا همون کارشو تکرار کرد ولی فهمیدم این دفعه مقصر خودم هستم

خودم که سینا رو اصلا ندیدم.

نیازهاشو ندیدم. خب اگه انصافا بخوام به موضوع نگاه کنم باید بگم : من بازنده ام.

دو روزه که فهمیده ام چقدر راه رو اشتباهی اومدم ، چقد باید دور برگردون بزنم.

امروز رفتیم یه خرده مواد غذایی بخریم ، خانمهای سوپری همه دارای آرایش

من دیدم که سینا به آرایششون یواشکی توجه می‌کنه

دوباره از خودم جا خوردم که واای بر من

چند وقته که صورتت آرایش به خودش ندیده؟

چطور مرد من وقتی چشمش تو خونه سیر نشده ، وقتی لبریز محبت و احترام همسرش نیست ،بیرون از خونه می‌تونه این همه غذا ببینه و جلوی خودشو بگیره؟

آخ متاسفم برای خودم

باید خیلی زود سبک زندگیمو تغییر بدم خیلی زود.

 

 

 

 


دلم داره از غصه میترکه، غصه ی خودم ، رفتارهام ، گفتارهام ، فکر اینکه این مدت اشتباهی فکر میکردم در مورد سینا نفسم بالا نمیاد.

امروز صبح دست سینا رو گرفتم گذاشتم رو قلبم ، گفتم آرامش ندارم ، استرس دارم ، فکر اینکه با یه خانم ارتباط پیامکی و تلفنی داشته باشی اذیتم می‌کنه ، من زندگیمونو دوست دارم ، تو رو دوست دارم ، نمی‌خوام چیزی رو از دست بدم.

گفت: بخدا من با کسی ارتباط ندارم ، یه خانم چند وقتی پیام میداد ، زنگ میزد ، منم پیچوندمش ، این قدر هم واسم مهم نبود که حواسم نبود پیامها رو پاک کنم.

تازه من اگه بخوام ارتباط داشته باشم کاری میکنم که اصلا باخبر نشی.  بعدش هم قسم خورد که غیر از تو کسی تو زندگی من نیست.

و گفت: کار من جوریه که روزها با کلی آدم سر و کله میزنم ، خیلی اتفاق های این شکلی ممکنه بیفته که کاملا در دست من نیست. سعی کن حساس نباشی.من خودم حواسم به همه چی هست. تو فقط آروم زندگیتو بکن.

وااای از خوشحالی تو آسمون پرواز میکردم، ولی از طرفی از اینکه اون همه خودم رو اذیت کردم ، فکر بد میکردم ، حساس شده بودم شرمنده شدم.

انگار شکست خورده بودم از خودم و افکار و رفتارم.

چرا من اخلاق بدی دارم ، یه موضوعی که پیش میاد رو راست نمی‌رم مطرح کنم؟ 

آخ این قدر اعصابم از خودم خورده که نمی‌دونم چیکار کنم.angrycrying


وقتی بهار کوچولو می‌خنده رو لپ های کوچولوش دو تا چال گونه پیدا میشه ، و چشمهاش هم ، هم زمان می‌خنده ، تو این جور مواقع فقط دوست دارم بوسش کنم و دیگه فکر کنم همین طور پیش بره گونه ای براش نمی‌مونه. هر وقت هم بهش میگم :بیا تا دخترم و بوس کنم خودش خیلی بامزه لپشو می‌زاره جلوی لبم.


خب این روزها هم با استرس و هم خوب طی می شد ولی امروز بالاخره نشستم و با سینا مفصل صحبت کردم.

آخرش هم برا اینکه ثابت کنه چقدر من و زندگی رو دوست داره ، دست به کار شد و یه نهار خوشمزه با چاشنی مهربانی تمام آماده کرد.

گفتم: وقتی میتونی این قدر خوب باشی چرا همیشه نیستی؟گفت :قبول دارم که واست کم میزارم، ولی دست خودم نیست گاهی حالم خوبه ، گاهی بد

داشتم فکر میکردم اگه سینا از صد درصد فقط ۳۰درصد مهربونم و خوب باشه ، چقدر خوشبختی من تکمیله. چقدر زندگی خوب میشه ، چقدر همه چی عالی میشه.


دلم برا روزایی که با بهار کوچه ها رو قدم می‌زدیم برا رفتن به پارک تنگ شده

برا روزایی که وقتی می‌رسیدم خونه دست هم رو می‌گرفتیم و آهنگ خوشحال و شاد و خندانم رو پلی میکردیم و همزمان می‌خوندیم.

چقد شهر آرومه ، اونقد آروم که آدم می‌ترسه.

دریافت

 


امروز به مناسبت روز پدر ، سینا حسابی غافلگیر شد ، چون ترتیب یه جشن سه نفره دوست داشتنی همراه با کیک و هدیه دادم ، از این نوع غافلگیری سه سال اونم به خاطر تولد سینا میگذره.

فکر میکنم سینا انتظار نداشت همچین کاری کنم ، انتظار یه تبریک خشک و خالی ازم داشت.

هر چند که سینا در برابر عمل من فقط یه ممنونم گفت و یه تشکر خالی

ولی من خوشحالم خیلی


اگه مشکل دارین ، اگه درگیری ذهنی دارین یا هر چیز دیگه ای ، اوصیکم به خواندن نماز جعفر طیار

از روز جمعه که نماز رو خوندم ، شاید باور نکنین ولی حالم خیلی تغییر کرده ، 

خیلی معجزه شده در حال و احوالم

همه چی عالی⁦ِ عالی، حالم خوبه ، از درون شادِ شادم. و مطمئنم تاثیر نماز هستش. نمی‌دونم چرا تا حالا نمیدونستم همچین نمازی هست و معجزه می‌کنه.


با مردها مدارا کنید!
مردها.
حتی چهارخانۀ پیراهنشان هم
امنیت می‌دهد.
هیچ روزی به خیر نمی‌شود
اگر صدایی بَم هر روز نگوید
دوستت دارد.


این چند روز حالم یه جور خاصی بود ، حس میکردم به یه نیروی قوی احتیاج دارم یه انرژی واسه شروع دوباره زندگی

یه توبه

یه تغییر

یه بازگشت

یه نیرو محرکه

یه انرژی

جمعه غروب نماز جعفر طیار خوندم و توبه کردم و از خدا خواستم کمکم کنه.

چقدر زندگی با خدا لذت بخش و پر از آرامشه.

دریافت


 

چند  وقتی بود که به بازی quiz of kings معتاد شده بودم. همیشه گوشی به دست یا در حال بازی یا چرخیدن در فضای مجازی.

چند باری هم عزمم رو جزم کردم و بازی رو حذف کردم ولی نهایتش بعد یه روز دوباره نصب کردم.

ولی این دفعه با عزمی راسخ بازی رو حذف کردم و تصمیم هم ندارم نصب کنم هر چند کمی وسوسه میشدم ولی نمی‌خوام دیگه نصب کنم.

این بازی خیلی از وقت منو صرف خودش میکرد و کلا به معنای واقعی معتاد شده بودم.

ولی حالا نرم افزار طاقچه که پر از کتابهای دوست داشتنی هست رو در اولویت قرار دادم ، هر چند وقتی ، یه کتاب می‌خریدم و نخونده نرم افزار رو میبستم به امید روزهای نزدیکی که کتابها رو بخونم.

من عاشق کتاب خوندنم ،، ولی یه مدت خیلی از کتاب خوندن دور شدم.

میریم که داشته باشیم یک عدد ستاره خانمی که در صدد تغییر سبک زندگیهcool

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها